Vermisst


وای چقدر دلم برای وب لاگم تنگ شده بود ...
وای چقدر فارسی نوشتن کیف داره ...
وای که چقدر دلم برای دردل کردن تنگ شده بود ...

چقدر دلم برای این لحظه تنگ شده بود ... به به ...

به به ...

امروز رفتم بیمارستان دیدن همکار خوبم که تازه نی نی دار شده ...
خیلی حس خوبی داشتم ...
گاهی برات پیش اومده توی یک جمعی هستی ... یک دفعه به وجودت خودت آگاه میشی ... و خودت رو حس میکنی
خودت رو خیلی دوست داری ...
خودت رو خیلی دوست داری ...

خودت رو از طریق دیگران می بیینی ... و حس میکنی ...
نمیدونم چطوری توضیح بدم ... مثل قضیه اینکه گرما در برابر سرما معنی پیدا میکنه ....
دیگران برای من اون تضاده بودن امشب که خودم رو حس کردم ...

براستی زندگی اگر دنیای تضاد نبود چقدر همه چیز ثابت و یکنواخت می شد ... چقدر لوس و بیمزه می شد ...
چطوری میخواستی به وجود خودت آگاه بشی؟ خودت رو پیدا کنی؟


Comments

Popular Posts